داستان بازی، قصهی یکی از سربازان مهم امپراطوری با نام آیدن وِرسیو را روایت میکند. شخصیتی که در نخستین برخورد با آن، فکر کردم قرار است شخصیت اصلی یکی از متفاوتترین داستانهای مجموعهی «جنگ ستارگان» باشد و در نقطهی مرکزی قصهای قرار بگیرد که از زاویهای دیگر، این جهان فانتزی-علمیتخیلی بزرگ را نشان مخاطبان میدهد. در عین حال، از همان لحظه یک سناریوی بسیار ساده و توهینآمیز هم دربارهی داستان Battlefront 2 به ذهنم خطاب کرد که در آن اتفاقاتی کاملا کلیشهای، قصه را به نقاطی تماما قابل انتظار میرساند و باور داشتم حتی EA هم توانایی روایتی چیزی به فاجعهباری آن را ندارد. اما خب همانگونه که احتمالا خودتان هم حدس میزنید، در طول پیشروی قصهی بازی دقیقا با تحقق یافتن همین سیناریوی مضحک مواجه شدم و البته در بعضی نقاط، لحظههایی را دیدم که سازندگان به کمکشان در بد و آزاردهنده بودن، دست تصورات خندهدار من را هم از پشت میبستند! چون بازی، عملا چیزی به اسم قصه ندارد و فقط تکراریترین کلیشهها را به نامربوطترین حالت ممکن به یکدیگر پیوند داده تا چیزی به عنوان گیمپلی تکنفره هم داشته باشد. چیزی به اسم شخصیتپردازی، دیالوگنویسی و کارگردانی در کار سازندگان بازی نبوده و همهچیز به ضبط یک مشت تصویر رندرشده و ضبط چند دیالوگ و نشان دادن آنها به مخاطب خلاصه شده است. از یک طرف، شخصیتهای جدید داستان را داریم که اصلا شخصیت نیستند و حتی برای ثانیهای، سرنوشتشان، زندگی و مرگشان، باورهایشان یا حتی احساساتشان برایتان اهمیتی ندارند و از طرف دیگر، با کاراکترهای قدیمی و مهمی از دنیای «جنگ ستارگان» مواجه میشویم که حضورشان در این بازی، توهین زشت سازندگان بازی به آنها بوده است.